قاطی پاطی

ساخت وبلاگ

امکانات وب

پست قبلی یک کلمه‌ی «جمع» افتاده. اونم به خاطر اینکه با حال وحشتناک بد توی شلوغی بازار فقط تونستم چند خط از حالم رو بنویسم. تا بتونم باهاش بغضم رو قورت بدم.

همین. نه غلط دستوری هست نه هیچی.

|ذهن غمگین|

قاطی پاطی...
ما را در سایت قاطی پاطی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 20tanista بازدید : 62 تاريخ : دوشنبه 29 اسفند 1401 ساعت: 14:50

شانس عن می‌دونی چیه؟ یعنی اینکه کل پولی که ماه عید کرده بودم دادم دستگاه خریدم. چرا؟ چون از شانس عنم دستگاه توی دستم خاموش شد و دیگه روشن نشد. :))))))))

.

واقعا دلم میخواد بشینم زار بزنم.

|این چه وضعی بود آ خدا؟|

قاطی پاطی...
ما را در سایت قاطی پاطی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 20tanista بازدید : 67 تاريخ : شنبه 27 اسفند 1401 ساعت: 21:26

روزهای خوبی داره می‌گذره. اما همین روزهای خوب هم پشت‌شون اندوه دارن. انگار که توی این لحظه حس خوبی داری. اما دقیقا همون لحظه قراره قلبت از شدت غم مچاله بشه. روزها که به پایان سال نزدیک میشن بیشتر به فکر فرو می‌رم. بیشتر مرور می‌کنم. سال 1401 اگه بخوام صادقانه نگاه کنم، سال خوبی برای من بود. هر چند سختی‌های خودش رو داشت اما...من امسال آدم‌های زیادی رو از دست دادم. و از دست دادنشون ناراحت نیستم. دوستانی رو از دست دادم که برای من شبیه سم بودن. کسانی که من براشون دوست محسوب نمی‌شدم مگر به وقت نیاز. و خب نبودن این چنین آدم‌هایی منو بسیار راضی می‌کنه. امسال رفتم یه حرفه یاد گرفتم. حرفه‌ای که شاید حتی تو خواب هم نمی‌دیدم برم طرفش. اما برای مستقل شدن یک جاهایی حتی اگه از آب بترسی هم باید تن به دریا بزنی. همینکه الان چند ماهه دیگه از بابام پول نمی‌گیرم و خودم می‌تونم کار خودم رو پیش ببرم راضی‌م می‌کنه. امسال دانشگاهی که براش اون همه استرس داشتم و همه‌ش حرف و حدیث بود هم برام اوکی شد. رشته‌ای که سختی‌های خودش رو داره از الان می‌دونم اما خب حس می‌کنم به شدت هم دوسش دارم.امسال اونقدری بزرگ شدم که بدونم خانواده‌ام تنها کسانی هستند که همیشه پشت من درمیان. و تا جایی که بتونن تنهام نمیذارن. هوامو دارن و اگه چیزی میگن که دلخواه من نیست ولی حتما به صلاح منه.|حساب و کتاب آخر سالی | قاطی پاطی...
ما را در سایت قاطی پاطی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 20tanista بازدید : 66 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 20:27

امروز، همین امروز که هنوز سایه‌ی کسلی‌ش روی قلبمه. از اون روزایی که می‌دونی رو مود خوب نیستی. خوب نمی‌تونی بخندی. خوب نمی‌تونی تمرکز کنی. و حتی خوب نمی‌تونی حرف بزنی. بین همه‌ی این‌ها باید به کارت برسی. باید توی جلسه‌ی کتاب باشی. باید با مشتری سر‌وکله بزنی. و بین همه‌ی این‌ها باید بتونی با قدم زدن ذهنت رو مرتب کنی. و نشون بدی که خوبی. من هیچ وقت نتونستم. هر وقت حالم بد بود، توی همون نگاه اول خودم رو لو دادم. و هر وقت حالم خوب بود باز‌هم. امروزم همین شد. انقدر رو مود بد بودم که دوستام همه فهمیدن یه چیزی‌م هست اما چی؟ حتی خودمم نمی‌دونم.|گاهی نیاز نیست دنبال دلیل بگردی| قاطی پاطی...
ما را در سایت قاطی پاطی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 20tanista بازدید : 80 تاريخ : دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت: 19:45

اون لحظه‌ای که داری از حرص منفجر میشی و نمی‌تونی جواب بدی، اسمش چیه؟ من سن زیادی ندارم. ناخنی که امروز کاشت کردم برای یه دختر پونزده ساله بود که عروس بود. :))))))سالنی که میرم اونجا دختر هیجده ساله‌ش عید عروسیشه. و خب من بیست ساله از نظر اون‌ها خیلی پیر دختر حساب میشم که مادرشوهر عروسه تمام تایم کار کردن من از خدا برای من شوهر خواست. :)))حقیقتا چند ساله هی میگیم نه به کودک همسری، ولی چه بلایی اومده سر جامعه‌مون که من پیردختر حساب میشم؟ البته اصطلاح درستش ترسیده هست.|به شدت عصبی‌ام| قاطی پاطی...
ما را در سایت قاطی پاطی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 20tanista بازدید : 76 تاريخ : دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت: 19:45

امروز روز بهتری بود. سرم گرم بود و فکر و خیال کمتری کردم. از اون روزایی که حس می‌کنی حواس یکی بهت هست و غرق لذت میشی. خیلی شب‌ها صداش کردم. امروز حس کردم منو شنیده.

|آ خدا|

قاطی پاطی...
ما را در سایت قاطی پاطی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 20tanista بازدید : 63 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 4:55

سرفه‌هایی که از دوران مریضی دو ماه پیش جا مونده بود دوباره شروع شده. چه اتفاقی داره توی این شهر می‌افته؟

|وقتی ریه‌ت حساسه. وقتی رنگ شهر هر لحظه قرمز‌تر میشه.|

قاطی پاطی...
ما را در سایت قاطی پاطی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 20tanista بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 4:55

این روزها به شدت حس تنهایی می‌کنم. نه اینکه از این حس بدم بیاد. نه! اتفاقا باهاش عمیقا خو گرفتم و ازش لذت می‌برم. اما گاها آدم کم میاره. مثلا عصر جمعه‌ی حزن انگیز امروز واقعا کسی رو نداشتم تا حداقل نیم ساعت باهاش وقت بگذرونم. اما از اینکه هم کسی نبود که باهاش وقت بگذرونم هم دچار لذت خاصی بودم. اینکه توی اتاقم نشسته بودم و توی سکوت صفحه‌های اینستاگرام رو بالا و پایین می‌کردم برام لذت بخش بود. نمی‌دونم این حس‌ها چیه. اما فکر می‌کنم دیگه نتونم تنهایی‌م رو با کسی شریک بشم. منم و آدم‌هایی که نه از جنس من هستن. و نه من اونا رو از تنهایی‌ام بیشتر دوست دارم. فقط گاهی به شدت دلتنگ میشم. دلتنگ آدم‌هایی که یه روزی تا مغز استخوان دوست‌شون داشتم. دلتنگ حرف‌هایی که باهم زدیم. آینده‌ای که توش قرار بود برای هم باشیم. اما نشد و نمیشه! و من حتی حوصله ندارم کسی رو وارد زندگیم کنم که باهاش این مراحل رو طی کنم.دوستانم رو دیگه ندارم. و این هم کسلم می‌کنهو هم به شدت آزار آواری خوشحالم.|میتونم باز اسمش رو بذارم «مریض‌حالی؟»| قاطی پاطی...
ما را در سایت قاطی پاطی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 20tanista بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 4:55